من.....


نفریــــــــــــــــــــــــــــــن

 

صورتم جوان است و درونم پیر ... این است رسم روزگار  ..

 

فقط میدانم بزرگترین خیانتی که دارم به خودمم میکنم زندگی کردنه ...تا شاهد مرگ تدریجی خود باشم ...

 

برای دلم، گاهی :

 مادری مهربان میشوم، دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»

برای دلم، گاهی پدر میشوم، خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»

گاهی هم دوستی میشوم مهربان، دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا …

دلم، از دست من خسته است

 



نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:7 توسط نسرین| |


Power By: LoxBlog.Com