بکارت و نجابت را نمی فهمی!!! عصمت و قسمت را یکی می بینی !!! تن آدمی میشود جولانگاه هرزگی ها. . . . اما ارضا که می شوی تازه می فهمی چه دریدگی هایی که نکردی ای انــــســـان. . . !!
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه درحسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلندو نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود... دور اما چه قشنگ
تا روم تا در دروازه نور
تا شوم چیده به شفافی صبح ...
اما افسوس !!!