نفریــــــــــــــــــــــــــــــن

 

زیادی که عاشقش شوی

 

زیادی عشق می ورزی

 

زیادی دلش را میزنی

 

آنوقت میخواهد

 

زیادی نباشی

 

گاه گاهی از سر هوس باشی

 

برایش کافی ست!!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:,ساعت 22:26 توسط نسرین| |

 

آیینه پرسید که چرا دیر کرده است؟نکند دل دیگری او را سیر کرده است؟خندیدم وگفتم او

فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید

موعد قرار تغییر کرده است.خندید به سادگیم آیینه وگفت:احساس پاک تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت:خوابی سالها دیر کرده است.در آیینه به خود نگاه

میکنم آه عشق تو عجیب مرا پیر کرده است.راست میگفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه

دیر کرده است...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط نسرین| |

همه را برای خاطر بودنت کشتم...احساسم را دلم را تمام لحظه های زیبایم را میدانی چه چیز تلخ است؟؟؟

آنقدر تو را در نگاه دیگران بزرگ کرده ام که دیگر با خودم هم نمیتوانم درد و دل کنم...این غم ها دارد وجودم را از

درون میساید...و من هنوز در انتظاز تویی هستم که روزهای اول در کنارش هیچ چیز نمیخواستم...

نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:22 توسط نسرین| |

شب هایم درد دارند...وقتی ندانم چراغ اتاقت را... کدام لعنتی خاموش میکند...

نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:,ساعت 12:16 توسط نسرین| |

روزگاری خواهد رسید همچنان که در آغوش دیگری خفته ای به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا

آرام شوی...دلت هوایم را خواهد کرد...به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را...به یاد خواهی

آورد اشکهایم را...به یاد خواهی آورد آغوشم را...مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی:

من آغوشت را میخواهم....

نوشته شده در چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:,ساعت 13:33 توسط نسرین| |

 

در تمام زندگی باورم بر این بود

که همیشه در کنار هم خواهیم ماند

اما هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که یه روز میرسه که این لحظات تلخ

 زندگی را تجربه کنم

لحظاتی که حتی تصور کردنش هم برام سخت است

میدانم ! میدانم میروی اما بدان که هیچ وقت فراموشت نخواهم کرد.

فراموش نمی کنم آن لحظه های که در کنار هم بودیم و خاطراتی که در زندگی

برایم به یادگار گذاشتی

اما به خاطر داشته باش که من بعد از مرگ هم منتظرت خواهم ماند میمانم چرا

 که باوردارم ‌‌٬ روزی تو برمیگردی

و آن وقت هیچ کس تو را از من جدا نخواهد کرد

و آن وقت تو از آن منی تنها از آن من

و این تنها چیزی است که من به آن باور دارم .........

 همیشه به یادت خواهم ماند

برگرد و مرا با خود ببر چرا که من اینجا خیلی تنهام

 

نوشته شده در سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,ساعت 19:27 توسط نسرین| |

هیس...

اهسته بیا!

اهسته برو!

اینجا وجدان ها همه خوابند... .




من مورچه ای را مسخره میکردم

که سال ها عاشق تفاله چای بود...!

خودم را فراموش کردم

که زمانی

عاشق اشغالی بودم که فکر میکردم ادم است... .






کاش هیچ وقت ارزو نمیکردم

کفش های مادرم اندازه ام شود... !




درست یك روز است كه یكدیگر را ترك كرده ایم

ولی بی تو لحظه ها آن قدر دیر میگذرند

كه میخواهم فردا
سالگرد جداییمان را جشن بگیرم !






من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها...
تهی از موج و سراب...

دورتر از رفقا...
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...
من دلم تنگ خودم گشته و بس...!



روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟
دوستی گفت:
من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .
من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ.



بعد رفتنت دوچیز مرا گریاند،یکی رفتن
بی بهانه ات
و
دیگری ماندن بیهوده خودم




ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم،

بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم،

آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب،

نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب.





زادگاه و تاریخ تولد هیچکس در هیچ تقویمی نیست
چراکه آدمها در لحظه در تپش قلب کسانی که دوستشان دارند متولد می شوند





"
دوستت دارمهایت " را به باد می سپارم

بگذار تمامی کودکان جهان غرق شوند در

شادی ترکاندن حبابهای ذهن نارنجی تو .... !

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:26 توسط نسرین| |


Power By: LoxBlog.Com